«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»
احتمالاً نام برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی» از کتاب Life After Life به قلم Raymond Moody اخذ شده باشد؛ کتابی که در سال 1975 با موضوع تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) تألیف شد. تجربه نزدیک به مرگ از زمان تألیف کتاب Tibetan Book of the Dead یا کتاب نبتی مردگان [راهنمایی برای مردگان در وضعیت بین مرگ و زندگی بعدی انان] تاکنون مرکز توجه بوده است. با این حال، مکانیسم دقیقی که بتوان از آن طریق چرایی و چگونگی NDE را کشف کرد، هنوز ناشناخته مانده است. در واقع، بحثهای زیادی در مورد ماهیت و پیدایش NDEs وجود داشته است. از سوی دیگر، صحتسنجی ادعای تجربهگران سخت، اما سخنانشان بسی جذاب است. آیا ادعای آنان صرفاً توهمات یک مغز رو به مرگ است یا یک مواجههی حقیقی با جهان فراماده است؟
«تجربه نزدیک به مرگ» و علم
این که آیا تجارب نزدیک به مرگ، بیانگر ادراکاتی خارج از حس و مفهوم آگاهی است یا نه، یک سوال علمی پرچالش است. به لحاظ علمی گفته میشود که چون سطح اکسیژن مغز کاهش مییابد، ممکن است به گونهای واکنش نشان دهد که برای بیمار، منجر به تجربه نزدیک به مرگ (NDE) شود. شرایطی مانند بیهوشی عمومی و داروهایی مانند کتامین، ال اس دی و حشیش، می توانند باعث لذت، توهمات بصری، دید تونلی و احساسات ماورایی شوند. (Ammermann et al. 2007; Blanke and Dieguez 2009; French 2005) بیماران با الگوهای ناهنجار EEG لوب تمپورال میتوانند تشدید احساسات و همچنین احساس سرنوشت شخصی را تجربه کنند. بیمارانی که لوب گیجگاهی آنها فعال شده است، فلاشبکهای حافظه، مرور زندگی و تجربیات عرفانی را نیز توصیف میکنند. لوب گیجگاهی خلفی سمت راست و ناحیه گیجگاهی/آهیانه مشخصنرین محل برای تجارب خارج از بدن هستند. به نظر میرسد که NDEها ویژگیهای مشترکی با فرضیههای دیگر دارند و میتوانند با دارو، ترشحات صرع یا تحریک مستقیم مغز فعال شوند (Blanke and Thut 2007؛ Waxman 1975). نیوبرگ و داکویلی استدلال می کنند که فعال شدن (یا فعالسازی جزئی) دو کهن الگو - کهن الگوی انحلال و کهن الگوی ادغام متعالی - علت تجارب نزدیک به مرگ است. نیوبرگ و داکویلی با فرض اینکه این کهن الگوها اجزای مهم ساختارهای عصب روانشناختی هستند، اظهار میدارند که نواحی مختلف مغز در فعالسازی این کهن الگوها در زمینه NDE معنا پیدا میکنند (Newberg and d’Aquili 1994).
آیا «تجربه نزدیک به مرگ» از سنخ «تجربه دینی» است؟
علاقه و اعتقاد به امور ماورایی مختص به باورمندان ادیان و سنتهای دینی نیست؛ اموری همچون مکاشفه، تناسخ، انرژی معنوی، ارتباط با مردگان یا اصرار به تجربه مشاهده شبح یا روح و حتی تجربه نزدیک به مرگ از جمله موضوعاتی هستند که جویندگان حقیقت را به خود میکشانند.
برخی مشخصههای خاص این تجربههای نزدیک به مرگ، قطعاً تحتتأثیر فرهنگ و باورهای آن شخص هستند؛ مثلا مشاهدة یک بانوی بلندمرتبهی ناشناس برای یک مسلمان احتمالاً تداعیکنندة حضرت زهرا (س) و برای یک مسیحی، یادآور حضرت مریم (س) است.
بنابراین توصیف تجارب نزدیک به مرگ میتواند تحت تأثیر فرهنگ، دین یا باورهای قبلی فرد باشد. به عنوان مثال، فرهنگهای مسیحی و بودایی به احتمال زیاد تجارب نزدیک مرگ خود را بهعنوان نوعی احساس در تونل بودن یا مرور زندگی توصیف کنند، که توصیفی نادر در میان جمعیتهای بومی در آمریکای شمالی، استرالیا و جزایر اقیانوس آرام است (گریسون 2015). با این حال، بسیاری معتقدند و اتفاقنظر دارند که تفسیر این تجارب، عمدتاً بر اساس تصاویر، مفاهیم و نمادهای موجود و در دسترس افراد است بدون توجه به فرهنگ یا دین آنها.
از زمان ویلیام جیمز بحث مداومی در مورد تجربه دینی وجود داشته است که در اواخر قرن بیستم با ادبیاتی غنی و متنوع در مورد معرفتشناسی تجربه دینی به اوج خود رسید. در بسیاری از موارد، با آنکه تجارب نزدیک به مرگ کلید مهمی در بحثهای علمی بودهاند،اما با وجود پتانسیلی که در روشن کردن وضعیت معرفتی تجربیات دینی یا عرفانی دارند، اغلب نادیده گرفته میشوند. بنابراین، بررسی تجارب نزدیک به مرگ میتواند چارچوبی را فراهم کند که از آن رهگذر، تجارب دینی را بشود به روشی کاملاً حسابشده و قابل دسترس توصیف کرد بلکه به پزشکان کمک کند وجود عناصر معنوی را در خود و بیمارانشان بیشتر درک کنند.
به طور کلی، افرادی که NDE یا تجربه نزدیک به مرگ داشتهاند، تجربیات مختلفی را گزارش میکنند، مانند تجربه خروج از بدن، نگاه کردن به خود در حین احیا، ملاقات با بستگان و دوستان متوفی، یا لذت از امور معنوی (بادهام 1997؛ فاکو و همکاران 2015؛ گریسون 2010، 2015).
به باور دانیل ون اگموند، «احتمال زیادی وجود دارد که برخی از انواع تجربه (دینی) به انسان القا کند که میتواند مستقل از بدن فیزیکی خود وجود داشته باشد. به عنوان مثال، تجربیات اصطلاحاً نزدیک به مرگ، تجربیات خروج از بدن، و خلسههای شمنیستی به راحتی این گونه تفسیر میشوند. در واقع، وقوع نوعی آگاهی دگرگونشده، ویژگی مشترکِ بیشتر این تجارب است و بسیار محتمل است که چنین تجربیاتی تحت عنوان ادراک «جهانهای برتر» تعبیر شود.» (Egmond 1993)
چیستی تجربه نزدیک به مرگ
اولین گزارش رسمی از تجربه نزدیک به مرگ، در یک محفل دانشگاهی، در سال 1892 و توسط آلبرت فون سنت گالن هایم (Albert von St. Gallen Heim) ارائه شد (Noyes and Kletti 1972). تجارب نزدیک به مرگ، تجارب واضح و ذهنیای هستند که یا طی موارد اورژانسی تهدیدکننده زندگی، مانند ایست قلبی، آسیب سر، شوک پس از از دست دادن خون، یا خفگی رخ می دهند (Facco et al. 2015) یا در بیمارانی که در شرایط غیرتهدیدکننده زندگی و در حین انزوا، افسردگی یا مدیتیشن یا بدون هیچ دلیل منطقی رخ دادهاند (van Lommel. 2014). به گفته بروس گریسون، عناصر تجربی NDEها به چهار دسته اصلی طبقه بندی میشوند:
- ویژگیهای شناختی، از جمله مواردی مانند تحول زمانی.
- ویژگیهای عاطفی، از جمله احساس عشق و وحدت کیهانی؛
- ویژگیهای ماوراء الطبیعه؛
- ویژگیهای ماورایی مانند رویارویی عرفانی با ارواح و یا یک مرز غیرقابل عبور (گریسون 1983).
در تجارب خارج از بدن (OBEs)، بیماران میتوانند ادراکات واقعی را از زاویهای بیرون و بالای بدن بیجان خود و حتی بازگشت آگاهانه به بدن خود را پس از OBE تجربه کنند. در بسیاری از موارد، بیماران ترومایی احساس میکنند که در بدن خود «حبس شدهاند»، تمام دردها و محدودیتهای ناشی از بیماری یا آسیب را تجربه میکنند که در طول تجربه نزدیک به مرگ، فاقد آن بودند. برخی نیز رفتن به جلو یا پیشنمایی (flash-forwards) دارند یعنی تصاویری از آینده درباره رویدادهای زندگی شخصی و نیز تجربیات کلی از آینده.
تجربهگران میتوانند نوعی مرور زندگی هولوگرافیک و پانارومایی (سه بعدی) را تجربه کنند و دریابند اعمال آنها به زندگی عزیزانشان و کل جهان مرتبط و یکپارچه است، احساس وحدت، صلح و پیوستگی دارند. افراد در فرهنگهای دینی مختلف، چنین احساسی را به عنوان یک قانون کیهانی تعبیر میکنند که بر اساس آن هر کاری که فرد با دیگران انجام میدهد در نهایت به خودش باز می گردد.
رابطه تجربه دینی و تجربه نزدیک به مرگ
مشخصه الگوهای تجارب نزدیک به مرگ از این قرارند:
1. احساس آرامش
2. احساس جدایی از بدن فیزیکی خود؛
3. مشاهده محیط اطراف از موقعیتی بالاتر از خود.
4. ورود به یک منطقه تاریک یا خلاء.
5. درک منطقهای از نور درخشان و زیبایی غیر معمول.
6. مواجهه با موجودات دیگر یا مشاهده اولیای الهی یا بستگان متوفی
از آنجایی که دین به مسائل اساسی بشری مانند مرگ و مردن می پردازد، می توان این فرض را مطرح کرد که تمایل دینی با تجربیات نزدیک به مرگ مرتبط است. بنابراین، بین تجربه دینی و تجربههای نزدیک به مرگ پیوند وجود دارد. تجارب دینی را میتوان به عنوان تجربیاتی توصیف کرد که به نظر میرسد برای شخص دارای واقعیت عینی و اهمیت دینی است. این واقعیت ممکن است یک فرد، یک موقعیت، یک حقیقت یا حتی یک عدم وجود باشد (McLaughlin and Malony 1984).
ویلیامز جیمز اولین کسی بود که سعی کرد ویژگیهای مشترک تجارب دینی را تجزیه و تحلیل کند و چارچوبی تولید کند که از آن زمان تاکنون برای بسیاری مرجع استناد باشد. ویلیام جیمز در کتاب خود در رابطه با تجربه دینی، تمایزات مهمی را بیان میکند. جیمز تفاوت بین ادیان نهادی و شخصی را بررسی کرد. دین نهادی به گروه یا نهاد مذهبی اطلاق میشود و نقش بسزایی در فرهنگ جامعه دارد. دین شخصی که در آن شخص مستقل از فرهنگ، تجربه عرفانی دارد، (جیمز 1902). در این هر دو، جیمز به این نتیجه رسید که تجارب دینی با چهار ویژگی مشخص میشوند:
- منفعل - تجربه فرد عمدتاً بدون کنترل آگاهانه رخ می دهد. اگرچه میتواند تجارب دینی را محتملتر کند، اما اعمالی مانند مراقبه چیزی نیست که بتوان آن را به میل خود روشن یا خاموش کرد.
- غیر قابل وصف - تجربه را نمیتوان به اندازه کافی در قالب کلمات بیان کرد.
- معرفتی: فرد فکر میکند از این مواجهه چیز ارزشمندی یاد میگیرد. احساس میشود اطلاعاتی به دست آمده است که معمولاً از آگاهی انسان پنهان است.
- گذرا - این یک تجربه کوتاه است: فرد به سرعت به وضعیت روانی "عادی" باز می گردد. احساسی خارج از فضا و زمان متعارف دارد.
پانکه با بهرهگیری از پژوهشهای جیمز و استیس، مدلی را ایجاد کرد که شامل 9 ویژگی آگاهی عرفانی و مشترک است: وحدت، فراتر از زمان و مکان بودن، خلق و خوی عمیقاً مثبت، احساس تقدس، کیفیت نوتیک، تناقض، ناگفتنی بودن، گذرا، و تغییرات مثبت و مداوم در نگرشها و رفتارها (Pahnke 1969; Pahnke and Richards 1970).
در مقابل، طبق نظر نویز، وضعیت تغییریافته آگاهی افراد با نزدیک شدن به مرگ، عموماً از سه مرحله عبور میکند: مقاومت در برابر مردن، تسلیم شدن و مرور زندگی، و در نهایت احساس تعالی (Noyes and Kletti 1972؛ Noyes and Slymen 1979).
وصفناپذیری، فراتر از زمان و مکان بودن، احساس حقیقت، از دست دادن کنترل، افزایش عواطف و ادراک تحریف شده همگی از ویژگیهای تجربه عرفانی در این مرحله آخر هستند (گریسون 2014). وی بعداً مؤلفه عرفانی را به عنوان احساس بینش فوقالعاده، یگانگی، شادی، مکاشفه، تشدید تصویرسازی بصری، مرور زندگی، و احساس هدایت شدن توسط نیروی بیرونی در پاسخ به خطر حاد تهدید کننده زندگی تعریف کرد (گریسون 2014).
به باور مارشال، تجربههای نزدیک به مرگ و تجربه عرفانی به دلیل همپوشانی پدیدارشناختی مفاهیمی متقابل نیستند، زیرا اولی با شرایطش و دومی با محتوایش تعریف می شود (گریسون 2014؛ مارشال 2005).
به اعتقاد وولف، تجربههای نزدیک به مرگ با تجارب عرفانی سنتی در تأکیدی که بر هویت فردی، مانند مرور زندگی و تعامل با بستگان درگذشته، وضوح نسبی رویدادها و فرکانس پایینی از احساس وحدت دارند، از هم متفاوت هستند. (گریسون 2014)
به گفته بادهام، تجربیات نزدیک به مرگ، بسیاری از ویژگیهای تجربه عمیق عرفانی را دارا هستند، و روشهای معاصر در احیای بیمار، تجربیات عمیقی را در اختیار مردم عادی قرار داده است، که قبلاً تنها در موارد نادری قابل دستیابی بودند (بادهام 1997).
شباهتهای پدیدارشناختی بین تجارب نزدیک به مرگ و عرفانی نشان میدهد که ظاهراً ماهیت دگرگونکننده قابل مقایسه این رویدادها مستلزم کاوش بیشتر است (گریسون 2014).