«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»
کتاب تمدن و ناکامیهای آن
فروید در این کتاب ریشة تمام ناخرسندیهای انسان را در تمدن میداند: زندگی متمدنانه رنجآور است. او در ابتدای کتاب نقلقولی از رومن رولان (نویسنده و روشنفکر فرانسوی) میآورد که «آینده یک توهم» را با بحث در مورد آن به پایان رسانده بود؛ میگوید درون آدمی اقیانوسی طوفانی وجود دارد که جز با تمسک انسان به امور معنوی و دینی آرام نمیگیرد. شاید در برخی انسانها رفتار، انگیزه، عقیده یا سلیقة خاصی نباشد، اما همة انسانها درون خود این اقیانوس متلاطم را دارند، نوعی آشوب و آشفتگی، نوعی گمگشتگی روحی و روانی در همة آدمها هست که اینها منشاء اضطرابآمیزی است برای توجه به امور ماورایی و معنوی. فروید در وجود خودش چنین احساسی را انکار میکند، اما میکوشد این احساس اقیانوسی (oceanic feeling) را در وجود سایر انسانها روانکاوی کند. فروید گذشتة ذهن را به گذشتة یک شهر مانند رم تشبیه میکند. در نظر فروید ضمیر انسان مانند شهری است کهن و قدیمی، که سازهها، بناها و ساختمانهایش دائماً تغییر کرده، اما مثلاً آدمی که در این شهر زندگی کرده نقطهنقطة این شهر را میشناسد، میتواند گذشتههای دور این شهر را تصور کند و درک کند و میداند حتی یکهزار سال پیش در این شهر کدام بنا کجا بوده است. ضمیر انسان هم مانند همین شهر است؛ از صورتی به صورت دیگر متحول میشود اما پنهانترین لایههای درونی ما هرگز فراموش نمیشود. این معماگونه بودن جهان باعث ماورایی شدن آن شده است. از طرف دیگر انسانها دائم در جستجوی آن هستند که بدانند غرض آنها از زیستن چیست؟ غایت آن کدام است؟ فروید معتقد است این دین است که باعث چنین پرسشی میشود. انسان در پی سعادت است و این خوشبختی دو جنبه دارد: انسان دوست ندارد رنج بکشد، دوست دارد لذت ببرد. اما بخواهد یا نخواهد زندگی رنجآور است. یکی از این رنجها بدن است، رو به پیری میرود، بیمار میشود؛ یکی از رنجها طبیعت است و بلایای طبیعیاش، یکی دیگر از رنجها ارتباط با دیگران است. هرکس برای برونرفت از این رنجها راهی میجوید؛ یکی پرهیز میکند، یکی منزوی میشود، یکی به لذتپرستی روی میآورد، یکی ارضای نیاز میکند، یکی با رنجها کنار میآید؛ یکی تصعید (والایش) را انتخاب میکند، یعنی غریزة زیستی خود را به هنر تبدیل میکند. [فروید نام آن را لیبیدو میگذارد، همان آفرینشهای هنری، مادی، معنوی، علمی و...].
محورهای کلیدی کتاب تمدن و ناکامیهای آن:
- تمدن باعث نارضایتی آدمی است. چون آزادی ما را محدود میکند.
- انسان ذاتاً موجودی پرخاشگر است. او از پرخاشگری خود و آسیب رساندن به دیگران لذت میبرد.
- تمدن باعث میشود انسان با پرخاشگری خود مقابله کند و از آن دست بردارد.
- میل طبیعی انسان به سمت قدرت است و تمدن، ذاتاً نظم دارد و نمیگذارد این خوی سبوعانة انسان شکوفا شود.
- انگیزة انسان برای متمدن شدن از سوپرایگو (فرا من) نشأت میگیرد.
- خنثی کردن غرایز پرخاشگرانه ما به طور متناقضی باعث ناراحتی شدید، احساس گناه شدیدتر و در شدیدترین موارد، انواع مختلف روانرنجوری روانی شده است. در نتیجه، افراد با تهاجمی فراتر از سطح تهاجمی که در ابتدا سرکوب شده بود، شروع به شورش علیه تمدن کردهاند که تهدیدی برای فروپاشی جامعه است.
مطالعه بیشتر: +